توسعه اقتصاد مبتنی بر روانشناسی اقتصادی
يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۰۶ ق.ظ
انتشار مطلب ذیل در مجله گاه نقد
توسعه
برای انسان یا انسان برای توسعه؟!
ایمان
عابدی
آدمی
در تجربه زیسته خود در طول چند سده نوعی سبک زندگی خاصی را در پیشگرفته که گوهر آن
مدرنیته بوده است. توسعه نیز نوعی سبک زندگی جدید را در داخل جریان مدرنیسم و در
غالب مکاتب مختلف برای انسان پدید آورده است. توسعه گاهی به عرصه فرهنگ گام نهاده
و توسعه فرهنگی را میسازد و گاه پای در کفش سیاست کرده و توسعه سیاسی قلمداد میشود.
توسعه اقتصادی رایج نیز ذیل مکتب نئوکلاسیک و معمولاً توسط اقتصاددانان و جامعه
شناسان عرضهشده است یعنی در علوم اجتماعی اقتصاد و جامعهشناسی توسعه را تعریف کردهاند.
مقدمه
هرگاه
از علم سخن میرود لاجرم از روش[1]
و منظر[2]
خاصی صحبت میشود. آنچه در این مقاله به آن میپردازیم انتقادهایی است به منظر و
روش اقتصاد و جامعهشناسی به انسان که در گفتمان سازی توسعه بکار رفته است. طبعاً
جهانبینی (منظر) عالمان اقتصادی محدودیتهای خاص خود را دارد و به همین دلیل به
برخی جنبه[3]
ها کمتر و به برخی جنبهها بیشتر توجه میکند. انتقادهایی که در ادامه به آن اشاره
میشود ناشی از همین جهانبینی ناقص تک ساحتی است. آنچه در توسعه با گفتمانهای
غالب و متعارف در طول سالها رواج داشته تجربههایی را برجای نهاده که امروز میتوان
با نقد آن در جهت تکمیل و تغییرش گام برداشت؛ چراکه برای آدمی زیبنده نیست که به
تجربه زیسته پیشینیان خود بیاعتنا باشد و از یا کورکورانه راه گذشتگان را طی کند.
به نظر
میرسد مهمترین انتقادی که در طول تاریخ به توسعه واردشده این بوده که توسعه برای
انسان است نه انسانها برای توسعه. اروپا بعد از رنسانس شاهد دورهای بود که توسعه
و پیشرفت به الگویی برای رشد بیشتر اقتصاد و افزایش تولید ناخالص داخلی تبدیلشده
بود و قوانین سخت کار، قانون مفرغ دستمزدها، عدم وجود اتحادیههای کارگری و ساعتهای
کار زیاد همگی در کنار هم ظلم آشکاری را به قیمت حجم تولید بیشتر به انسانها وارد
میکردند. این رهیافت را میتوان از انتقادهای مارکسیست به سرمایهداری در قرن
هفدهم و هجدهم دریافت. (مارکس و مارکسیستم، ص 62-63) انتقادهای پنجگانهای که در
ادامه به آن اشاره میشود الهام گرفته از همین رهیافت هستند. هرچند استانداردها و
قوانین کار امروزه بسیار بهبود پیداکرده ولی ریشه اصلی انتقادات مارکس به سرمایهداری،
مبتنی بر بهره بری ناعادلانه عوامل تولید، استثمار کارگر و مشکلات مربوط به ارزش
اضافی[4]
هنوز پای برجاست. همچنین کار کردن پول بجای انسان، برداشت ناعادلانه حق کارگر از
تولید توسط سرمایهدار، عدم توزیع و باز توزیع عادلانه مواهب جامعه و... از مهمترین
انتقادات به توسعه سرمایه محور است که در اندیشههای افرادی همچون مارکس، ماکس
وبر، پیکتی و... ظهور و بروز داشته است؛ اما این انتقادات متعارف به توسعه متعارف
و تغییر مناسبات سرمایهدارانه محل بحث این مقاله نیستند. انتقادات این مقاله در
ادامه رهیافت توسعه برای انسان است ولی نه در سطح نظام اقتصادی بلکه در سطحی روبناییتر.
با فرض آنکه نتوان مناسبات سرمایهدارانه را بهراحتی تغییر داد ولی توجه به این
انتقادات میتواند زندگی بهتری را برای همگان فراهم کند.
برخلاف
مکاتب فکری توسعه مدرن که به درون آدمیان بیتوجهاند، مدعای «توسعه برای انسان»
این است که باید توسعه ابزاری برای بهزیستی انسان باشد. شاخصهای توسعه برای
ساختن، تغییر و ارزیابی جامعه هیچگاه به درون انسان، احساس و لذت وی نپرداختهاند.
برای مثال شاخص درآمد سرانه، شاخص برابری قدرت خرید (PPP)، شاخص درآمد پایدار (GNA,
SSI) و
حتی شاخص توسعه انسانی (HDI) در اندازهگیری میزان توسعه نسبت به درون آدمیان بیتوجه هستند. (Osberg,2010).
گاهی عالمان توسعه فراموش میکنند توسعه را برای چه کسی میخواستند! توسعه آمده
بود تا برای انسان حال بهتری را به وجود آورد نه اینکه انسان را ابزاری در خدمت
تولید بیشتر قرار دهد. شاخصهایی مثل HPI با همین دغدغه ایجادشدهاند (Abdallah, 2014)
ولی در عمل کمتر توسط سیاستمداران بکار میروند.
1.
اولین و مهمترین نقد به توسعه عدم توجه به درون
آدمیان است.
انسانها یک ساحت درونی دارند و یک ساحت بیرونی.
توسعه معمولاً به درون آدمیان که شامل باورها، احساسات و خواستههای آنان است توجه
دقیقی ندارد. توسعه در پیشفرضهای خود تعریف انسان اقتصادی را دارد ولی هرکس به
خود مراجعه کند میبیند که این انسان مفروض با آنچه هرکدام از ما هستیم فاصله
بسیاری دارد. انتخاب عقلایی و عقلانیت در تعریف انسـان
اقتصادی مدلی از انسان ارائه
میکند که سه فرض اساسی دارد. اولاً هدفش کسـب حداکثر
مطلوبیت است. دوم، از
اطلاعات کامل برای شناخت ترجیحات و گزینههای پـیش رو برخـوردار است. سوم،
توانایی کامل برای محاسبه منافع و مضار هر گزینه دارد (دادگر، پیشین، ص 3). برخلاف
اقتصاد در روانشناسی انسان سرشار از احساسات، باورها و خواستههای گوناگون تعریف میشود.
توسعه مطلوب برخلاف گفتمان رایج باید مبتنی بر
یک انسان واقعنماتر برای ارزیابی و تعریف توسعه به سمت شاخصهای ذهنی حرکت کند.
بحث بر سر نقد و نفی شاخصهای عینی توسعه مثل حجم تولید سرانه، شاخص فقر، میزان
بدهی دولت، شاخصهای توسعه پایدار و اقتصاد سبز نیست، بلکه بحث بر سر عدم اعتنا به
یک دسته دیگر از شاخصهاست که ساحت درونی انسان را نیز میسنجند. اینکه میانگین
درآمد، آموزش، دسترسی به بهداشت و امید به زندگی در بدو تولید (شاخص توسعه انسانی)
در مقایسه با قبل بهتر هستند یا بدتر همگی مقدمهاند برای اینکه انسانی باحال بهتر
و حال خوشتر به وجود آورند. باید از دولتمردان و اقتصاددانان پرسید آیا توسعه
درمجموع حال خوشتر و بهتری برای مردم جهان پدید آورده یا خیر؟ تجربه کشور بوتان
در توجه حاکمان آن به خوشنودی ناخالص ملی بجای تولید ناخالص ملی الگویی است برای
نقد و تغییر گفتمان رایج توسعه.
ما در
پی توسعه بودیم تا زندگی بهتری داشته باشیم و زندگی بهتر از منظر هرکس بستگی به
عوامل مختلفی دارد. پس اولاً باید شاخصهای زندگی به روزانه از نگاه عموم افراد
جامعه استخراج شود. دوما توسعه جامعه در پی تحقق آن معیارها برود و سوماً برای
ارزیابی موفقیت و شکست توسعه از خود مردم سؤال شود. کمتر گزارش اقتصادی را میتوان
یافت که در کنار تورم به میزان ادراک تورم اشاره کند. معمولاً کسی به ادراک جامعه
از اقتصاد و توسعه توجه نمیکند و همگان سرگرم بهبود معیارهای عینی هستند. گویی
عالمان علوم تجربی گمان میکنند که هرچه نهادهای جامعه پیشرفتهتر باشند، هرچه
میانگین درآمد بیشتر باشد آنگاه انسانهای خوشتری نیز داریم؛ اما واقعیت خلاف این
است. ناگفته نماند که هرچند حال خوش و احساس خوب انسانها در بسیاری مواقع وابسته
به بهبود وضعیت عینی آنها است ولی این فقط یکی از شروط لازم است.
2. دومین
نقد به گفتمان توسعه تقدم اقتصاد بر فرهنگ در آن است.
آنچنانکه
در بیشتر آموزههای ادیان هم آمده، هر تغییر آفاقی در جهان متوقف بر تغییری انفسی در
درون آدمیان است. (إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ
مَا بِأَنْفُسِهِمْ) اگر از بیرون انسانها شروع کنیم لزوماً درون انسانها تغییر نمیکند
ولی تغییرات درونی دیر یا زود به تغییرات بیرونی میانجامند. نهادهای موجود در
جامعه مثل اقتصاد، سیاست و ... که نحوه حکمرانی، خطمشی گذاری و روابط بین افراد جامعه
را شکل میدهند همگی حاصل باورها، احساسات و خواستههای انسانها بوده است. آنچه
امروز در ساحت عمل دیده میشود محصول اندیشه آدمی در طول سالیان دراز است. اگر
بخواهیم محصول بهتری داشته باشیم باید ابتدا از درون آدمی یعنی باورهای او شروع
کنیم. باورها تغییر کرده و رفتارها را تغییر میدهند؛ اما توسعه در فرایند نهادسازی
از تأثیر درون در ساخت نهادی بیبهره است. توجه به آموزش و سرمایه انسانی در توسعه
برای رد این نقد کافی نیست و عدم توجه به انسانسازی در یک سطح عمیقتر مطرح میشود
و آن نهادسازی توسط انسانهای بیاخلاق است.
سیاستهای
توسعه و نهادهای پیرامون آن را اشخاص پایهگذاری میکنند. کدامیک از ما میتواند
همهی علایق و سلایقش را کنار گذاشته و قانون/نهاد یا سیاستی عادلانه بنویسد که در
آن سود شخص خاص، حزب خاص و قوم خاصی لحاظ نشده باشد. ما با انسانهایی سروکار
داریم که به دنبال نفع شخصی خود هستند. مطابق آنچه رالز میگفت، قانون عادلانه
توسط شخصی نوشته میشود که همهچیز خودش اعم از زن، مرد، کارگر، سن، محل زندگی و.
را فراموش کرده باشد. این قانون به کمک افتادن پرده بیخبری روی نمایندگان مردم میتواند
نوشته شود. (رالز، 1971) امروزه نیز در ادبیات انتخاب عمومی در اقتصاد همین رأی دنبال
میشود که دولتمردان به دنبال نفع شخصی خود هستند و اخلاقی عمل نمیکنند (جیمز،
1385) اما گفتمان رایج نیست! اگر توسعه در کنار توجه به نهادها به تکامل انسانها میپرداخت
و سعی در پیشبرد اخلاق در جامعه داشت قطعاً امروزه شاهد زندگی بهروزانهتری
بودیم.
3.
تأکید بر زندگی با درآمد بالا سومین نقد بر توسعه
است.
توسعه
غیرعقلانی دنیا را به سمتی کشانده است که موقعیت بینالمللی مناسب مستلزم افزایش
سطح تولید ناخالص داخلی و جنگ تمامعیار اقتصادی برای آن است. حکومتها به هر
قیمتی برای حفظ جایگاه اقتصادی خود در نظام جهانی بر مردم فشار های مختلف وارد میکنند؛
اما این صحنه درگیری بینالملل چه سودی برای انسانهای گوشت و پوست و خوندار
دارد؟ اگر درآمد بیشتر میتوانست برای انسانها زندگی ارمانی تر، آرام تر، خوشتر
و لذتبخشتر به ارمغان آورد آنگاه دفاع از توسعهای که در سطح ابزاری و گفتمانی
درآمد بیشتر را دنبال میکند عقلانی بود؛ اما درآمد بیشتر، مصرف بیشتر، پسانداز
بیشتر و انتخابهای بیشتر لزوماً موجب آرامش و رفاه ذهنی بالاتر نمیشود. علم اقتصاد
خرد در ابتدا قصد حداکثر کردن مطلوبیت فرد را دارد اما در ادامه آن فرض میشود که
درآمد بیشتر، مصرف بالاتر، پول بیشتر و چیزهایی ازایندست برای انسان بهاصطلاح
عقلایی، مطلوبیت بالاتر میآورد؛ اما آیا بهراستی چنین است؟ این پیشفرض کجا
اثباتشده است؟
تحقیقات
نشان میدهد درآمد بیشتر از جهات مختلف آرامش روانی مردم را کمتر میکند. کسب ثروت
معمولاً با درد و رنج همراه است، حفظ ثروت با درد و رنج همراه است. اضطراب به باد
رفتن درآمدهای کلان در یکشب بر اساس تغییر قوانین و حقوق بینالملل همواره گریبان
گیر انسانهایی است که به تجمیع ثروت پرداختهاند و همه اینها آرامش انسانها را
کم میکند. از طرف دیگر تحقق مصرف بالاتر نیاز به تنوع کالاها دارد و این افزایش
انتخابهای پیش روی آدمیان درواقع برای همین مقصود به وجود آمده است.
مدرنیته
بهطورکلی و علم بهطور خاص روشهایی را پیش روی انسان قرار داده که میتواند بر
طبیعت غلبه کند. غلبه بر طبیعت برای مصرف بیشتر؛ بنابراین توسعه اقتصادی موجب شده
انتخابهای پیش رو افزایش یابد تا مصرف بالاتر رود؛ اما آیا بهراستی افزایش
انتخابها موجب افزایش آرامش آدمی میشود؟ بسیاری از روانشناسان معتقدند به میزان
افزایش انتخابهای مختلف پیش روی انسان آرامش او کاهش مییابد. (شوارتز، 1397) به
یاد داریم که توسعه باید آرامش را بیشتر میکرد ولی با افزایش محدوده انتخابهای
پیش روی انسان او را دچار تشویش و اضطراب کرده است. در مقابل زندگی توسعه محور،
زندگی ساده و در حد کفاف تمام نیازهای ضروری آدمی را برطرف میکند و از طرف دیگر
درد و رنجهای غیر لازم نیز به انسان وارد نمیسازد.
آنچه
در نقد اول، دوم و سوم گذشت به منظری برمیگردد که اقتصاددانان از آن منظر به
انسان، جامعه و پیشرفت مینگرند. منظری مبتنی بر انسانی مادی که فاقد احساس و ذهن
بوده و ابزاری برای تحقق تولید بیشتر در خدمت سرمایهدار تعریف میشود.
4.
ابتناء توسعه بر نظر متخصصین سومین نقد بر توسعه
است.
توسعه بهمثابه
گفتمانی که به دنبال رفع مشکلات است لاجرم باید از یک روشی برای حل مشکلات استفاده
کند؛ مثلاً دموکراسی روشی برای انتخاب راهحل مشکلات است که در بین جوامع پذیرفتنیتر
از سایر راهها به نظر آمده و در انتخابهای سیاسی بکار میرود. مراجعه به متخصصین
نیز راهی برای حل مشکلات است؛ اما نه بر اساس رأی اکثریت بلکه بر اساس رأی
متخصصین. این شیوه امروزه در علم اقتصاد و توسعه بکار میرود. امروزه از شیوه
جدیدی بر اساس عقل عرفی یاد میشود که توسط هابرماس، هابز و ... بسط دادهشده و دموکراسی
مبتنی بر رأیگیری نام دارد. در دنیای امروز با رشد فنّاوری و افزایش آگاهی مردم تأکید
بر فهم همگانی بسیار بیشتر شده است ولی در توسعه برای رفع یک مشکل فهم عمومی مردم
را در نظر نمیگیرند. بسیاری مواقع خود مردم بهتر از هر متخصص دیگری میدانند چطور
مشکلات بزرگ و کوچکشان را حل کنند. بسیاری مواقع با دخالتهای متخصصین و دولت مشکلات
به بنبست میرسند. برای اصلاح توسعه میتوان سهم فهم عمومی و متخصصین را در حل
مشکلات مشخص کرد. در اقتصاد معمولاً از مشخص شدن سهم دولت، مردم و بازار در فراهم
کردن کالا و خدمات بحث میشود؛ اما این کافی نیست! در کنار این باید از سهم فهم
عمومی مردم و متخصصین در حل مشکلات نیز صحبت کرد؛ مثلاً مطالعات خانم استروم در نظریه
انتخاب عمومی و روش IAD ناظر به همین موضوع است. (Ostrom, 1990)
جمعبندی
عدم
توجه بهتمامی علوم در کنار یکدیگر برای ساماندهی جامعه موجب شده که عالمان
اقتصاد که در روشهای خود بیشتر جنبههای عینی آدمی را مطالعه میکنند محور توسعه
قرار گیرند. توسعهای بر محور عینیت و عدم توجه به روانشناسی، بسیاری از جوامع
پیشرفته را با مشکلات روانی مثل معناداری زندگی و... روبهرو کرده است. بسیاری ملل
علیرغم برخورداری از توسعه و پیشرفت اقتصادی در نرخ خودکشی، مصرف داروی روانگردان،
میزان افسردگی و... وضعیت غیر مناسبی دارند.
به
امید روزی که توسعه برای انسان باشد و نه انسان برای توسعه!
برخی از آنچه گذشت برگرفته از آموزه های استاد مصطفی ملکیان بود. بهترین ها را برای ایشان آرزو می کنم.
التماس دعا