الهیات اثباتی و سلبی
متن استاد
بسمه تعالی
یاد اشت های «سخن گفتن ازخدا» ۱ Speaking Of God
عنوانی است که قدمت آن به قدمت تاریخ اندیشه است.
برخی قائل به الهیات اثباتی اند. برخی قائل به الهیات سلبی اند ،مانند دیونوسیوس،فلوطین،ابن میمون، کیرکگارد،بارت،نیفتریک،قاضی سعید قمی. یعنی سخن گفتن از خدا را ممنوع و یا ممتنع میدانند و برخی نیز ره میانه پیش گرفتند ،چون ابن عربی،صدرالمتألهین،علامه طباطبایی و... یعنی سخن گفتن از خدا را به نحو موجبه جزئیه میپذیرند. در این یادداشت،یکی از استدلالهای حقیر در دفاع از الهیات سلبی بیان میشود.
آیاچیزهایی قابل توصیفند که شناخته میشوند یا بالعکس یا هر دو یا هیچ کدام؟
وجود لفظی،مسبوق به وجود ذهنی است. و وجود ذهنی یعنی مُدرَک و معروف پس لولاالمعرفه،لاالتبیین والتوصیف و بالعکس(هیچ غیر قابل شناختی قابل تبیین نیست و عکس مستوی همین قضیه که آنهم سالبه کلیه است).
باید دقت شود که وجود ذهنی الزاما مبتنی بر وجود عینی نیست مانند نظریه ریسمان که فقط در دنیایی با بیش از سه بعد مکانی معنا دارد و با اینکه هست لکن محسوس نیست. اما وجود لفظی حتما ملازم با وجود ذهنی است.چرا که لفظ،مهمل است و مستعمل و لفظ مستعمل است که دالّ است و دالّ،ملازم بامدلول است(به لزوم بیّن،حال بمعنی الاعم و یا بمعنی الاخص)
حال،علت ذهنی بودن مدلول: استعمال لفظ،مسبوق به وضع آن است و واضع،عندالوضع،طرفین وضع،یعنی موضوع (لفظ)و موضوع له(مدلول)را متصور میشود پس وجود لفظی(تبیین)،ملازم با وجود ذهنی است.
حال،معرفت یا و جود ذهنی و به تبع آن،تبیین یا وجود لفظی دوگونه اند: مفاد هلیه بسیطه(وجودوعدم شیئ)و مفادهلیه مرکبه(وجودوعدم صفاتی در شیئ).
بایددقت شودکه؛۱.حل هلیات،ملازم بایکدیگرنیست. ۲.حل هلیه مرکبه،مسبوق به حل هلیه
بسیطه است و لا عکس. پس گاهی درک و تبیینی از مفاد هلیه بسیطه داریم اما راهی به مرکبه نداریم.
مانند همان ابعاد اضافی فضایی و...
اما در باب خداوند،مالاماهیة له،لامقولة له ومالامقولة له،لامقالة له أی لاجنس له ولافصل له فلذا لاتعریف له، پس در باب خدا،فرض هلیات بسیطه نمیرود و ادله محکم براهین اثبات وجود خدا مانند وجوب و امکان و...و نه دلیل نظم،تنها تأمین کننده مفاد هلیه بسیطه است یعنی خدایی وجود دارد.
پس سخن گفتن از خدا اگر به معنای توصیف او باشد،نه ممنوع،بل غیر ممکن و مستحیل است. والسلام علیکم ورحمة الله
نقد اول ایمان عابدی :
با عرض سلام خدمت استاد گرامی حجت الاسلام فتحی
پیشاپیش از اسائه ادب به شما عذر خواهی میکنم.
دانش فلسفی بنده بسیار کمتر از آن است که بتوانم مطلب شما رو نقد کنم ولی در رابطه با یادداشت حضرتعالی چند سوال دارم.
اولا، تقسیم هلیه (whetherness) به بسیطه و مرکبه مورد اتفاق نظر نیست. مثلا کانت وجود هلیه بسیطه را قبول ندارد. به بیان ساده چطور وجود خداوند بدون داشتن پیش فرض ذهنی در مورد حداقل یک صفت تحقق می یابد؟ تین پیش فرض در مورد خداوند که مالاماهیة له،لامقولةله ومالامقولة له،لامقالة له أی لاجنس له ولافصل له و لاتعریف له آیا خود نوعی توصیف خداوند نیست؟
به نظرم شما حداقل خالق بودن خداوند را پیش فرضی برای اثبات وجود خداوند دارید!
دوما، آنطور که گفته میشود امثال ملاصدرا هلیه بسیطه را تنها در ممکنات می پذیرند و نه در وجود واجب در حالیکه جنابعالی هلیه بسیطه را برای اثبات واجب الوجود بیان فرمودید.
ناگفته نماند خود واجب و ممکن نوعی صفت هستند برای وجود.
سوما فرمودید براهین اثبات وجود خداوند تنها تأمین کننده مفاد هلیه بسیطه است یعنی خدایی وجود دارد. تمام این براهین ابتدا صورتی ذهنی از خداوند (personal انسان وار, individual متشخص یا نامتشخص, خدای وحدت وجود و...) ارائه میدهند و این مستلزم تعریف خداوند است.
باز هم از اسائه ادبم عذر خواهی می کنم.
پاسخ نقد اول:
بسمه تعالی
یادداشتهای«سخن گفتن ازخدا»۲وپاسخ نقدوارده
باتقدیم سلام واحترام وتشکرازنقدخوب وبذل محبتتان وعطف توجه به اینکه نقدوپرسش،نه تنهااسائه ادب نیست بلکه وفق روایات،تأدیب وازاسباب شادمانی منتقدالیه است،عارضم: ۱.هلیات،موضوعی نیست که انکارپذیر
باشدچراکه هلیه بسیطه پرسش ازوجودوعدم ویاوقضیه ایست که محمول آن،وجوداست وهلیه مرکبه،پرسش ازوجودوعدم وصفست وانکاراین پرسشهافرض عقلی نداردبلکه معرکه آراءمختلف مانندکانت وصدرالمتألهین وعلامه و...دراین خصوص،به قضایای ثنائیه وثلاثیه،وجود رابط وبخش محمولی مربوطست.مثلا کانت قضیه هلیه بسیطه رانه تحلیلی میداندونه ترکیبی که اگرلازم بوداین محل منازعه رادریادداشتهای بعدی بشکافیم.
۲.مرادحقیرازتوصیف،یعنی بیان گزاره ای معناداربه عبارتی،صدق وکذب پذیر. حال قضایایی که درباب صفات الهیند: -اگرموجبه بیان شوند،مثلاخداالف است یاخدادارای الف است،وفق قاعده فرعیه (ثبوت شیئ لشیئ فرع لثبوت المثبَت له)،تاموضوع قضیه،متصوَّرمعلوم نباشد،تصدیق قضیه،بی معناست ومیدانیم درموردخداتصورحصولی موضوع،مستحیلست پس این قضیه بیمعناست مگرنزدعارفان که بازگزارش علم حضوری آنان علیفرض امکان بیان، نزدمابیمعناست چراکه علم حضوری به طریق عادی قابل انتقال نیست.
-اگرسالبه بیان شوند،مثلاخداالف نیست ویاخدادارای الف نیست،سالبه به انتفای موضوع میشودکه همواره صادقست.حال انتفای موضوع بدین معنانیست که خداوجودنداردبلکه تصور اوموجودنیست.
پس هرگونه بیان یاقضیه ای درتوصیف خدابیمعناست وصفات الهی قابل بیان نیستندبلکه قابل مشاهده اندمگراینکه این توصیفات ازناحیه خداویافرستادگان اوعلیهم صلوات الله باشدکه ازباب ترسیم هدف ادراکی بشریست نه ازباب Description چه اینکه امیرالمؤمنین فرمودند: «لم أعبدربالم أره» این قبیل گزاره هانیزمحصول تعقل مستقیم وفلسفه نیستندبلکه برآمده از بیانات الهیه اند که البته مبانی آنهاعقلیست.
۳.فرمودید:«خالق بودن خداپیشفرض اثبات وجودخداست» این بیان شمامستلزم دوراست چراکه بااین بیان اثبات وجودخدامبتنی برخالقیت وخالقیت نیزخود،فرع ولازمه وجودخداست چراکه وصفی ازاوست.
۴.هلیه بسیطه،لابشرط ازوجودوماهیت وأنحاءایندواست.
۵.صورت انسان وارازخداصورت خدانیست واساسابحث نیزبرسرهمینست که صفات خداماهیتا باصفات بشری متفاوتندگرچه مشترک لفظی باشند.
والله العالم
والسلام علیکم ورحمة الله
نقد دوم ایمان عابدی: با عرض سلام و ادب خدمت استاد گرامی
ممنون از توجه شما به سوال حقیر. اگر کند ذهنی بنده حمل بر اسائه ادب نشود، سوال حقیر این است:
۱. با این تفاسیر، استاد گرام، چطور بدون داشتن تصوری از خداوند در ذهن وجود خداوند را اثبات می کنند؟
۲. حضرتعالی در رویکرد الهیات سلبی صفات را از خداوند سلب میکنید. مثلا چطور سلب صفت انسان وار بودن از خداوند در بیان جنابعالی مستلزم وجود ذهنی از خدا نیست؟
گزاره «خداوند توصیف ناپذیر است» صدق و کذب پذیر است لذا با مراد شما از توصیف همخوانی دارد. حال صفتِ توصیف ناپذیری نوعی صفت برای خدا نیست؟
بنده درک نمیکنم صحبت سلبی از خداوند و عدم وجود درک ذهنی از او را.
لطفا راهنمایی بفرمایید.
پاسخ نقد دوم : بسمه تعالی
یادداشتهای«سخن گفتن ازخدا»۳وپاسخ نقدوارده دوم باتقدیم سلام واحترام وتشکرازپیگیری: ۱.پیش ازاثبات که هیچگونه تصوری از خداممکن نیست.چراکه تصور،فرع بر اشاره وتعریف واستدلال است. پس ازاثبات نیزتنهاواجب الوجودباالذات ثابت میشودکه عندالتطبیق باکتب الهی درمی یابیم،همان خداست.
آزمایش ذهنی: باگفتن کلمه خدا،آنچه به ذهن می آید چیست؟احتمالایاوجودکتبی ویاملازمات این کلمه اماهیچکدام ازاینهاخدانیستند. البته نزدشاهدان الهی،اثبات وجوداوسخن ازمای حقیقیه است نه مای شارحه چه اینکه مولاناحسین بن علی علیه السلام درعرفه فرمود: «کیف أستدل علیک بماهوفی وجوده مفتقرإلیک»
لکن عوامی چون حقیرحتی ازدرک مفهوم دیدن خداومعرفت خداعاجزند فضلاعلی الخدا.
۲.همانطورکه بیان شدقاعده فرعیه در قضایای موجبه است نه سالبه چراکه در قضایای سالبه،سالبه به انتفای موضوع همواره صادق است وسلب صفات از خدانیزاینچنینست مانند:خداالف نیست اینهاگرچه قضایایی بی معنایندچون تصوری ازموضوع نداریم،لکن صادقند چراکه سالبه به انتفای موضوعندپس قضیه میتواندحتی بدون حضورموضوع، صادق باشد.
اشکال: سالبه به انتفای موضوع،باسالبه اینکه تصورموضوع آن مجهولست یکی نیست چراکه دراولی فقدان موضوعست مانندأب العیسی لیس بعالم ودردومی فقدان تصورموضوع گرچه که خودموضوع،موجودست مانندخداالف نیست.
جواب:
سالبه به انتفای موضوع،دوگونه است: -وجودذهنی موضوع موجودست منهای وجودعینی مانندأب العیسی لیس بعالم پس سلب صفات موجودات ازامورمعدومه همواره صادقست.
-وجودعینی موجودست منهای وجودذهنی(البته وجودذهنی کتبی موجودست)(درمانحن فیه،بوسیله براهین اثبات وجودخدا)،دراینصورت سلب صفات ممکن الوجودازواجب الوجودهمواره صادقست ولوتصورواجب الوجودبتمامه میسورنیست.
۳.«فقدان صفت،صفت است»به حمل اولی نه حمل شایع.مانند«جزئی،کلی است»که به حمل اولی صادقست لکن به حمل شایع،کاذب.چراکه مصادیق جزئی،کلی نیستندلکن خودجزئی،مفهومی کلیست که مصادیقی دارد.
درانتهاازباب ختامه مسک،دوروایت دربیان بینونت صفات الهی وصفات بشری: -قال ابوالحسن علی بن موسی الرضاعلیه السلام: «وانمااختلف الناس فی هذاالباب حتی تاهواوتحیرواوطلبواالخلاص من الظلمة بالظلمة فی وصفهم الله بصفة انفسهم فازدادوامن الحق بعداولووصف الله عزو جل بصفاته ووصفواالمخلوقین بصفاتهم
لنالوابالفهم والیقین ولمااختلفوا» (مسندالامام الرضا(ع)،ج۲کتاب الإحتجاجات،ص۹۰ح۳)
-قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «...جل عن أن تدرکه الأبصاروهویدرک الابصاروهواللطیف الخبیرلایلحق احد وصفه من معاینة ولایجدأحدکیف هومن سروعلانیة إلابمادل عزوجل علی نفسه...»(حدیث الغدیر)
وروایات دراین باب فراوانند. والسلام علیکم ورحمة الله